عصر یکی از همین روزها
 
رسول مرادی

عصر یکی از همین روزها در حال رانندگی بودم خیابون رسالت، یه ماشین به طور ناخواسته و ب اجبار راه یه ماشین دیگه رو برید، راننده ی ماشین عقبی به قدری عصبانی شد که شروع کرد به فحش دادن رحم به صغیر و کبیر نکرد، تقریبا به تمام اعضای خانواده ی طرف بی ادبی کرد!!

نمیدونم چی باید بگم، یعنی ما آدما حق داریم تا این حد به خانواده ی دیگران بی ادبی کنیم؟!! تازه اون هم به خاطر اتفاق ناگهانی که برای جلوگیری از مرگ انسانی رقم خورده!!...

وقتی از راننده ی جلویی ناراحت میشی به خانوادش فحش میدی؟!!...

مگه خانوادش راه تو رو بریدن یا اصلا مگه میخواستی کجا بری که این حق رو به خودت میدی؟!!..

چرا ما آدما این طوری شدیم!..

چرا من نمیتونم درک کنم، یعنی تقصیر منه که تو رو نمی فهمم یا تو انسان بودنت رو فراموش کردی؟..

راننده ی جلویی ماشینش رو کشید کنار تا ماشین عقبی به راه خودش ادامه بده شاید که دست از توهین برداره...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







           
سه شنبه 15 ارديبهشت 1394برچسب:یک،روز،عصر, :: 12:22
R.M

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها